بازگشت؟

امروز تقریبا یک سال میگذره از روزی که وبلاگمو تقدیمت کردم 

توو ذهنم بوود بعد از اینکه با اینجا اشنا میشی توام مثل من شروع میکنی با ذوق از قرارامون مینویسی از حسامون

میدونی بذار یه چیزیو رک بگم اگر فقط یک بار میدیدم که اینجا حتی دو جمله نوشتی دیگه با عوض کردن ادرس وبلاگ بهت نمیگفتم که پاک کردم اینجارو

راستش رفتم که پاک کنم ولی هرکاری کردم دلم نیومد دستم نرفت روو دکمه دیلیت

همون طور که توو کل این ۱۱ ماه دستم به نوشتن نرفت 

کم اتفاق خوب نداشتیم اینجا که اگه مینوشتیمشون شاید به این روزامون خیلی خیلی انگیزه میداد...

از دلخوری از حس تنهایی از ناراحتی از هزارتا حس بد پناه اوردم به اینجا 

انقد نیومدم اینجا ک حتی رمزشم فراموش کرده بودم 

دلم سوخت وقتی اخرین مطلبشو خوندم دلم خیلی سوخت برای همه ی اون ذوقم برای اینجا

ولی نیاز داشتم با یکی حرف بزنم 

این روزا نیاز دارم که یکی بشنوه منو

حس میکنم هیچکس نیست که بشنوه منو

حتی تو

حتی تو

شایدم هیچوقت دیگه ادرس این جارو ندم بهت 

شاید یه جایی باشه و بمونه برای خودمو دلم

نمیدونم هرچی که هست باید بنویسم 

نیاز دارم

بازگشت؟...